-
مادر میشوی.. وقتی هنوز مادر نشده ای..
19 اسفند 1399 21:08
دنیای زن عجیب دنیاییست.. از لحظه ای که تصمیم میگیرد مادر شود، مادر می شود.. باید سنگ هایش را از قبل تر با خود واکنده باشد که اصلا چرا موجودی را بیاورم در این دنیای هزارتو.. در این دنیا که در رنگ هایش مشکی و خاکستری هم پیدا می شود.. در این دنیا که بعضی هم جنس هایش هم دیگر را دوست ندارند.. آیین محبت نمی دانند.. خودخواه...
-
مقام ابراهیم
17 اسفند 1399 06:37
مقام و مصلای ابراهیم در حوالی کعبه جاییست که اهل ظاهر می گویند آنجا دو رکعت نماز می باید کردن، این خوبست ای والله، الا مقام ابراهیم نزد محققان آن است که ابراهیم وار خود را در آتش اندازی جهت حق و خود را بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق یا نزدیک این مقام که او خود راجهت حق فدا کرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و...
-
روز های اسفند..
10 اسفند 1399 09:01
چشم ها را که باز میکنم میبینم دو گوشواره پرده ی رو به رویم به هم سنجاق خورده که نور اذیتم نکند، تا بیشتر بخوابم.. صدایم همچنان خواب است اما دنبال گوشی میگردم تا زنگ بزنم و تشکر کنم.. با اینکه هورمون ها اینبار بیشتر روحم را نشانه رفته اما این مراعات های جناب همسر ترمزیست بر غلیان و سرریز شدن احساس های خاکستری که هر...
-
سکوت های پر هیاهوی من..
5 اسفند 1399 19:36
امکان ندارد در خانه ام باشم.. در خانه ام نباشم.. در شادترین و یا غم انگیز ترین لحظه هایم باشم.. اما عبور تند و برق آسای لحظه ها من را شکه نکند.. همه چیز شبیه خواب می ماند برایم.. لحظه هایی که اصالت ندارند.. زمان و ساعتی که بی اعتبار رخ می کشد به رویم..گویی بالای یک بلندی نشسته ام و عبور تند همه اتفاقات ریز و درشت را...
-
میزان خودخواهی..
23 بهمن 1399 04:20
چهل روز از فوت پدر بزرگ همسر گذشت.. از فوت کسی که عاشق معاشرت و زندگی بود.. عاشق اینکه کسی درب خانه اش را بکوبد.. از سیاست و فوتبال حرف بزند.. ورق بازی کند.. سن و سال داشت اما دلش با جوان ها راحت تربُر می خورد.. بماند.. من که عروس دخترش بودم و حتی هم زبان هم نبودیم نیاز به محبتش را حس کردم و نه جای پدر بزرگ نداشته من...
-
باید حرف زد..
13 بهمن 1399 07:21
باید می آمدم و از کتاباهایی که خواندم و لذت بردم مثل کتاب تولستوی و مبل بنفش.. کتاب 1984 .. کتاب نظم زمان.. ناطور دشت.. و خیلی کتاب های دیگر می نوشتم اما نیامدم.. باید می آمدم و از مرگ همسر دوستم که خیلی ناگهانی رخ داد می گفتم که کل مفهموم زندگی را دوباره زیر و رو کرد و دوباره با چشم های باز به دنیا نگاه کردم و دوباره...
-
مرگ
11 دی 1399 00:07
تا به امروز با مرگ چنین مواجه ای نداشتم.. نزدیک حسش کردم.. گویی گوشه اتاق ایستاده بود و ما را نگاه میکرد.. ترسناک نبود.. خشمگین نبود.. آرام و دست به سینه و باوقار می دیدمش.. نه حسرتی برای نادانی مان میخورد و نه نگاه عاقل اندر سفیهی.. ساک و باوقار.. هروقت من را می بیند دستش را روی قلبش میگذارد.. حتی الان که در حال...
-
متولد ماه آذر
13 آذر 1399 19:08
رنگ هایت را.. برف هایت را.. قطره های بارانت را ارزانی من کردی ای ماه زیبا.. صداقتم را.. رک بودنم را.. یک روییم را.. تقدیمت می کنم ماه زیبایم.. امسال خواستم که تولدی در کار نباشد.. حتی کیکی کوچک.. فکر میکنم از معدود آدم هایی هستم که دلم میخواهد فقط خودم برای خودم هدیه تولد بخرم.. نه هیچ کس دیگر.. یک لیست از کتابهای...
-
حدود و ثغور گفتگو..
21 آبان 1399 10:48
در قرن بیست و یک بسر میبریم و همچنان خیل کثیری از آدم ها به خصوص افراد خانواده به لزوم صحبت و گفتگو در مورد رفتارهایی که از ما سر میزند و باعث کمرنگ شدن آرامش بین طرفین می شود، باور ندارند.. آموزش آکادمیک نداشته ایم کتاب هم نمی خوانیم تاب و توان شنیدن ضعف هایمان را هم نداریم فقط ضعف هایمان را پنهان میکنیم یا پشت گوش...
-
تشخیص بده
12 آبان 1399 05:58
این روز ها کتاب از دستم رها نمی شود.. همیشه خواندن کتاب تفریح و عشق و همدم من بود اما این چند روز عجیب تر می گذرند.. اگر روزی وقت نشود.. کلافه ام.. مجبور می شوم حداقل یک صفحه بخوانم حتی در شرایط نا مناسب.. کرونا عجیب و غریب سبک ها را عوض کرده.. کاش کسی عزیز از دست نمی داد تا من از وجود کرونا شاکر بودم، شاکر بودم که...
-
به دل دوست دارمت..
19 مهر 1399 06:29
به جایی رفتی که بی شک ربنایت را از آنجا برای ما خواندی.. بدرود.
-
حرف و عمل..
11 مهر 1399 09:34
گاهی خداوند مهربان در لحظه های معمولی، امتحانی ازت میگیره که ادعای قبولی در آن مرحله را داشتی.. مثل این لحظه من.. کاری را با حال نا مساعد جسمی برای شاد کردن دلی برای رضای خدا انجام دادم " برای رضای خدا" و چند روز بعد که با قدر نشناسی فرد مواجه شدم برای چند لحظه بغض گلویم را فشرد و همان لحظه به خودم تلنگر زدم...
-
شاید نزدیک باشد..
30 مرداد 1399 13:02
تو یه لحظه هایی پرسه میزنم که غریبه اما در عین حال به سادگی داره سپری میشه.. لحظه هایی بین خواستن و خواستن واقعی بین امید و نا امیدی بین بغض و لبخند بین صبر و صبر بین نوش و نیش چیزی که دلم میخواد و احساس نیاز میکنم بهش، یه دوست نزدیکه.. دوست گرمابه و گلستان.. دوستی که قرار بگذاریم و همدیگر را به چای دعوت کنیم.. از...
-
آزار دهنده و خنده دار
1 مرداد 1399 06:22
صبح امروز با صداهای آزار دهنده ساختمان بغل دستی که در دست ساخت است بیدار می شوم و میتوانم بلند ترین فریاد ها را سر مالک ساختمان رها کنم که ای بی وجدان... تمامش کن.. هر شخصی در ذهنم حاضر میشود، ابعاد منفی و بد جنسش خودنمایی میکند.. اکثر مطالبی را که میخوانم به ریشخند می گیرم که چه ابلهانه.. وای از تبلیغات تلویزیونی...
-
سبک بودن..
10 خرداد 1399 08:55
از لطف های بزرگ در حق خودم جز از طرف خدا زیاد لذت نمی برم.. حسه جبران.. حسه شرمندگی.. حسه دیین.. مانع از لذت بردنم میشه.. تا به حال هم نشده یه کار بزرگ و قابل توجه برای کسی انجام بدم.. اما اطرافم هستن کسایی که این کار رو میکنن.. و چقدر لذت داره یه نفر رو از ته دل شاد بکنی.. مخصوصا بچه ها رو.. سرشار از دلیل بودن میشه...
-
خانه آفتابی
5 اردیبهشت 1399 17:27
خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم با خونه جدید ارتباط گرفتم.. شاید چون خدا بهم لطف کرد و پنجره قشنگی بهم داد.. پنجره ای که حجم زیادی از آسمون رو میشه باهاش دید و ساعت ها به حرکت ابرها خیره شد.. پنجره ای که ریلی هست و به راحتی میتونم گیاه بچینم پشتش و از جایی تو پذیرایی یه قاب قشنگ رو ببینم با شیشه های رنگی ای که پر از...
-
باز هم یک روز برای من..
1 بهمن 1398 17:58
بعد از انجام کارهای بانکی و رهایی از فکر و خیال این چند روز با خنده شعبه بانک رو ترک کردم.. چه حس خوبی بود.. بالاخره با کمک مستقیم و بی واسطه خدا خانه جدید معامله شد.. با جناب همسر تماس گرفتم و گفتم راهی میدان انقلابم تا هوایی تازه کنم و او خوب میدانست که چقدر لازم دارم.. قصد خرید هم نداشته باشم،نگاه کردن عنوان کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
14 دی 1398 07:07
-
قهرمان..
14 دی 1398 07:07
ای غایب از نظر به خدا می سپارمتجانم بسوختی و به دل دوست دارمتمی گریم و مرادم ازین سیل اشکبارتخم محبتست که در دل بکارمتدر این روزگار قحطی قهرمان رفتی..سردار حاج قاسم سلیمانی..
-
بی عنوان
10 آذر 1398 14:53
ثروتمندان از لذت خسته می شوند، فقیران از حب وطن
-
یک لیوان آب خنک..
11 آبان 1398 09:52
مدتی بود ذهنم درگیر بشود یا نشود.. کی و کجا.. چطور و چگونه.. چه کسی و چه وقت شده بود.. بی قرار بودم که ناگهان خدا آمد و آب خنکی بهم داد و گفت بخور و آرام باش .. من هستم.. مثل همیشه ..
-
این روزهای آغشته به توکل..
15 مهر 1398 13:03
این روزها در تکاپوی آرامی برای تغییر هستیم .. تلاش میکنیم اما فعلا کاری البته به ظاهر پیش نمی رود.. شاید در پس این حرکت کند و آغشته به نه ها و آری ها دارد اتفاقی می افتد برای ما.. شاید خدا در تدارک است.. چون سپرده ام به خود خودش.. تا چندی پیش در زبان سپرده بودم و در دل امید بسته به این و آنی بودم که.. نباید. هیچ کس...
-
مکث.
11 مرداد 1398 10:10
برای اولین بار موضوع هایی از این دست قلبم را فشرد.. آخر چرا در کربلا.. کربلا اسم محجور و گمنامی نیست در جهان اسلام.. و حتی در جهان غیر اسلام.. کربلا نور است.. نور.. چرا احترام نگذاشتند و در جوار چنین مکان مقدسی ورزشگاه ساختند که حالا بخواهند با رقص و آواز حرمتش که نه.. حرمت کربلا را آدم ها به آن ندادند که آدم ها...
-
من او
8 مرداد 1398 13:14
از آخرین رمان ایرانی که خوندم و بعدش دوس داشتم تا چند روز چیزی نخونم خیلی گذشته.. به جز کتابای منصور ضابطیان که سفرنامه است و زندگی.. امروز وقتی کتاب « من او» رضا امیرخانی رو بستم، حالم خوب بود.. خوب بود چون دریافت داشتم ازش.. خوب بود چون تفکراتم رو تایید کرد.. خوب بود چون جواب مبهمه عشق اصلا چی هست رو برام وضوح...
-
موافقم که
31 خرداد 1398 18:51
حتی روی نیمکت متهمان نیز جالب است که انسان حرف و سخن های دیگران را در باره خودش گوش کند.
-
هیچ کس مثل تو مال این جا نیست
27 خرداد 1398 13:58
- تا به حال شده چیزی را واقعا بخواهی و بدستش هم بیاوری؟ آن وقت میفهمی که پیروزی خیلی معنی ها دارد اما هیچ وقت آن چیزی نیست که فکر می کردی باشد. - همه ما فکر میکنیم دنبال عشق رمانتیک هستیم، اما چیزی که باعث می شود زندگی مان را یک جوری ادامه دهیم این است که هرجور عشقی را می پذیریم و از آن انرژی میگیریم. قسمت هایی از...
-
قوانین..
19 خرداد 1398 07:34
همه چیز باید تدریجی باشد. چیز های یکهویی قدرت عجیبی برای خراب کردن دارند.
-
دانته می گوید
4 خرداد 1398 22:39
مرحمت فرما قوت روزافزونمان را به ما امروز زیرا بی بهره از رحمتت، در این ناهموار برهوت پس می رود هر که سخت تر می کوشد برای پیش روی می بخشیم بر دیگران گناهانی را که روا داشتند بر ما و تو نیز بر ماببخشای گناهانمان را از سر عطوفت و بی توجه به شایستگی مان.. - کمدی الهی دانته، برزخ.
-
کاریست که شده.
22 اردیبهشت 1398 08:16
داشت از جشن تولد خودش فرار می کرد، که باز از یک آدم صدساله بعید بود، بگذریم که صد ساله شدن هم اتفاق نادری است. برگشت تا نگاه آخر را به خانه سالمندان بیندازد- تا همین چند لحظه پیش- گمان میکرد آخرین اقامتگاهش روی کره زمین خواهد بود، و بعد به خودش گفت میتواند وقتی دیگر بمیرد، در جایی دیگر. آنچه در نهایت فلسفه زندگی آلن...
-
ریتم زیبای زندگی من..
17 اردیبهشت 1398 09:18
ای خداوند، به حق این ماه و به حق آن کس که در این ماه _ از آغاز تا انجام _ جبین عبادت به درگاه تو ستوده، خواه ملکی بوده که او را مقرب خود ساخته ای، یا پیامبری که به رسالتش فرستاده ای، یا بنده ای صالح که از میان بندگانت برگزیده ای، بر محمد خاندانش درود فرست و ما را سزاوار کرامتی کن که به دوستان خود وعده داده ای. آمین -...