ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

شاکر باش..

 

وجود ترد و شیرینش..خنده هایی که دلم رو میلرزونه..نعمت و هدیه بزرگی که خدا بهم داده، اجازه نمیده از اشک های فراوان و بدن خسته و بغضی که در حال فرار ازش هستم و چه تلاش بی ثمری..زیاد صحبت کنم..

افسردگی بعد از زایمان رو تجربه میکنم..

میدونم..مرحله ای از زندگیه..اما مرحله سختیه..نگاهم به زمانه..باید بیاد به کمکم..چه تنهایی غریبی میاد سراغ آدم..هیچ دلداری ای حالت رو خوب نمی کنه چون تصوری هم از حال و روزت ندارن..

خانم باردار میبینم دلم میسوزه..دلم میخواد باهاش حرف بزنم و آمادش کنم..دلم میخواد با اطرافیانش حرف بزنم که چند ماه به معنی واقعی کنارش باشین..

کسی که زایمان کرده رو دلم میخواد بغل کنم و بگم اینقدر گریه کن تا خسته بشی..نگم برای شیرت خوب نیست..بچه متوجه میشه..خودت رو کنترل کن..که اگه میتونست حتما برای پاره تنش این کارارو می‌کرد.. البته که این حال ها برای همه صدق نمیکنه و مادری که این حالت ها رو نداره نمی دونه چه موهبتی نصیبش شده..

دلم سفر می خواد..با قطار..


پ.ن

خدایا تا همینجا هم خودت دستم رو گرفتی..فقط خواهش میکنم رهام نکن که همه نیازم رو برای تو آوردم