اخیرا بیشتر بحث من و جناب همسر در مورد خستگی منه..
کمک چشم گیری برای بچه داری ندارم..و این باعث شده اعتراض هام بشتر بشه..
مثل امروز که بحث کردم و یادآوری که خسته ام..که درک نمیشم..و نتیجه این بود که الان پدر و پسر بیرونن تا من یه نفسی بکشم..
فندق خیلی شیرین شده..خیلی دوسش دارم..به همین خاطر دلم میخواد باحوصله تر بچه داری کنم..
این روزا تفریح اصلی من پادکست گوش دادنه..
مخصوصا اپیزود های رادیو مرز..
گاهی تو شوک میرم..اما باید قبول کنم که دنیای بیرون داره به این شکل میگذره..ترسناک..
چرا بارون نمیاد..چرا..
بزرگ کردن بچه واقعا سخته و حق داری
وقتی3 ، 4 ساله بشن خیلی راحت تر میشه
انشاالله