ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

خانه آفتابی


خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم با خونه جدید ارتباط گرفتم.. شاید چون خدا بهم لطف کرد و پنجره قشنگی بهم داد.. پنجره ای که حجم زیادی از آسمون رو میشه باهاش دید و ساعت ها به حرکت ابرها خیره شد..

پنجره ای که ریلی هست و به راحتی میتونم گیاه بچینم پشتش و از جایی تو پذیرایی یه قاب قشنگ رو ببینم با شیشه های رنگی ای که پر از برگ های سبزن..

شاید به خاطر اتفاقایی بود که این وسط افتاد تا بفهمم این خونه فقط و فقط انتخاب خدا بود.. 

شاید به خاطر کرونایی بود که مجبورمون کرد بیشتر تو خونه بمونیم تا دوستی زودتر شکل بگیره.. 

اما اتفاقی که این خونه رو بیشتر برام دوست داشتنی تر میکنه این بود که حضورت رو عمیق تر حس میکنم.. 

با اومدن کرونا اصلا حسه بدی نداشتم.. بفهمی.. نفهمی بدم هم نیومد از این دگمه پاووز.. حس میکردم همه آدما نیاز دارن.. به یه مکث که، یه لحظه صبر کن 

ببین کجای کاری..  

ببین بودت برای چی بود.. 

ببین نبودت چقدر راحته..

برای من اصلا کرونا بد نبود.. هرچند برای خیلی ها تلخ و سخت..

اما برای من که زیاد اهل معاشرت با دیگران نبودم فرصت خوبی شد تا با وجدانی آسوده در خانه بمانم..

هیچ اتفاقی تو این دنیا بی دلیل نمی افته..

و روح من یک ذره از این حکمت رو درک کرده و سرشار از لذت روزگار می‌گذراند..