ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

روز های اسفند..


چشم ها را که باز میکنم میبینم دو گوشواره  پرده ی رو به رویم به هم سنجاق خورده که نور اذیتم نکند، تا بیشتر بخوابم.. صدایم همچنان خواب است اما دنبال گوشی میگردم تا زنگ بزنم و تشکر کنم..

با اینکه هورمون ها این‌بار بیشتر روحم را نشانه رفته اما این مراعات های جناب همسر ترمزیست بر غلیان و سرریز شدن  احساس های خاکستری که هر ماه به شکلی مورد عنایت قرارم می دهد..

هر بار که می آیم ساز ناکوکم را بنوازم که چرا اینطور شد و آنطور نشد.. زمزمه ای در گوشم می‌شنوم که مگر نه اینکه الان در رویایت زندگی میکنی؟

من صادقانه پاسخ میدهم چرا.. من خودم این آرامش و سبک زندگی را انتخاب کردم.. می‌دانم که اگر الان در این موقعیت نبودم، همچین شرایطی را آرزومند بودم..

اگر صادق باشیم با خودمان.. زندگی حال ما محصول خواست خودآگاه و ناخودآگاه ماست.. فقط گرد عادت ما را فراموشکار می کند..


پ. ن:  نزدیک به پنج سال روی جناب همسر کار کردم که این روز های سخت تغییر هورمون هایم را مدیریت کند.  :-) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد