ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

سبک بودن..


از لطف های بزرگ در حق خودم جز از طرف خدا زیاد لذت نمی برم.. حسه جبران.. حسه شرمندگی.. حسه دیین.. مانع از لذت بردنم میشه.. تا به حال هم نشده یه کار بزرگ و قابل توجه برای کسی انجام بدم.. اما اطرافم هستن کسایی که این کار رو میکنن.. و چقدر لذت داره یه نفر رو از ته دل شاد بکنی.. مخصوصا بچه ها رو.. 

سرشار از دلیل بودن میشه انگار آدمیزاد..

اینکه یه خنده از ته دل بدی به کسی.. 

کاش انقدر پول داشتم که میتونستم همچین حسه قشنگی رو تجربه کنم.. مثلا هر ماه.. یا هر هفته با دست پر به کهریزک میرفتم..

یا آرزوهای بچه هایی رو برآورده میکردم.. 




خدایا.. تو در وصف نگنجی.. 

اما این حس که ذره ای از دریا ی رحمت و نعمت تو به بنده هات هست چقدر شیرینه.. 

و تو همچنان در وصف نگنجی..