ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

مادر می‌شوی.. وقتی هنوز مادر نشده ای..


دنیای زن عجیب دنیاییست..

از لحظه ای که تصمیم میگیرد مادر شود، مادر می شود..

باید سنگ هایش را از قبل تر با خود واکنده باشد که اصلا چرا موجودی را بیاورم در این دنیای هزارتو.. در این دنیا که در رنگ هایش مشکی و خاکستری هم پیدا می شود.. 

در این دنیا که بعضی هم جنس هایش هم دیگر را دوست ندارند.. آیین محبت نمی دانند.. خودخواه اند.. برای اندکی بیشتر پول.. قدرت.. مقام.. ملک.. خون ها می ریزند.. کودک ها می کشند.. جوان ها پرپر می‌کنند.. قلب ها می شکنند..مادرها و پدرها چشم انتظار و دل خون می‌کنند..

در این دنیا که تنهایی سهم مسلمش خواهد شد.. تنها سهمی که برای داشتنش نیاز به تلاش نخواهد داشت..

بله..اول باید سنگ هایش را وا بکند.. که لزومش را برای خودش روشن کند.. 

روشن کند که  از خودخواهی  تصمیم نگیرد.. روشن کند که قرار نیست فرزندش جز اموالش باشد.. معلوم کند که هدف دارد که می‌خواهد دستش را بگیرد و بیاورد در دنیایی که سهمش از میزان اکسیژن هم حتی معلوم نیست.. می‌دانی چقدر استخوان باید خرد کند تا جواب قانع کننده بیاورد برای تک تک این سوال ها..؟!

چه خوش روزی که بالاخره جوابی میابد که حداقل خودش را متقاعد می‌کند.. که بله.. می آورمش به این دنیا، به این دلیل و آن دلیل..

که به زعم من اگر به نتیجه هم نرسد.. باز هم درجه ای از مادری را تجربه کرده است.. 

پله دوم چکاپ های پزشکی از خودش که آیا از لحاظ جسمی صلاحیت دارد فرزند سالمی را بپروراند در بدنش..؟!

اگر جواب بله بود.. باید برای دلبندش که هنوز نیامده.. مکمل بخورد.. به تغذیه اش اهمیت دهد.. کتاب بخواند..

و روز ها را به سر انگشت شمارش درآورد که چه زمانی خدا صلاحیتش را تایید می‌کند که فرشته ای را دستش به امانت دهد..انتظاریست سخت.. 

و همه این لحظه ها اگر مادری نیست، پس چیست.. 

مقام ابراهیم


مقام و مصلای ابراهیم در حوالی کعبه جاییست که اهل ظاهر می گویند آنجا دو رکعت نماز می باید کردن، این خوبست ای والله، الا مقام ابراهیم نزد محققان آن است که ابراهیم وار خود را در آتش اندازی جهت حق و خود را بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق یا نزدیک این مقام که او خود راجهت حق فدا کرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و برخود نلرزید. 

در مقام ابراهیم دو  رکعت نماز خوبست الا چنان نمازی که قیامش در این عالم باشد و رکوعش در آن عالم. 

مقصود از کعبه دل انبیا و اولیاست که محل وحی حقست و کعبه فرع آن است، اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید، انبیا و اولیا بکلی مراد خود ترک کرده اند و تابع مراد حقند تا هرچ او فرماید آن کنند. 


فیه ما فیه. 

روز های اسفند..


چشم ها را که باز میکنم میبینم دو گوشواره  پرده ی رو به رویم به هم سنجاق خورده که نور اذیتم نکند، تا بیشتر بخوابم.. صدایم همچنان خواب است اما دنبال گوشی میگردم تا زنگ بزنم و تشکر کنم..

با اینکه هورمون ها این‌بار بیشتر روحم را نشانه رفته اما این مراعات های جناب همسر ترمزیست بر غلیان و سرریز شدن  احساس های خاکستری که هر ماه به شکلی مورد عنایت قرارم می دهد..

هر بار که می آیم ساز ناکوکم را بنوازم که چرا اینطور شد و آنطور نشد.. زمزمه ای در گوشم می‌شنوم که مگر نه اینکه الان در رویایت زندگی میکنی؟

من صادقانه پاسخ میدهم چرا.. من خودم این آرامش و سبک زندگی را انتخاب کردم.. می‌دانم که اگر الان در این موقعیت نبودم، همچین شرایطی را آرزومند بودم..

اگر صادق باشیم با خودمان.. زندگی حال ما محصول خواست خودآگاه و ناخودآگاه ماست.. فقط گرد عادت ما را فراموشکار می کند..


پ. ن:  نزدیک به پنج سال روی جناب همسر کار کردم که این روز های سخت تغییر هورمون هایم را مدیریت کند.  :-) 

سکوت های پر هیاهوی من..

 امکان ندارد در خانه ام باشم.. در خانه ام نباشم.. در شادترین و یا غم انگیز ترین لحظه هایم باشم.. اما عبور تند و برق آسای لحظه ها من را شکه نکند.. همه چیز شبیه خواب می ماند برایم.. لحظه هایی که اصالت ندارند.. زمان و ساعتی که بی اعتبار رخ می کشد به رویم..گویی بالای یک بلندی نشسته ام و عبور تند همه اتفاقات ریز و درشت را نظاره گرم..


از خیلی ها شنیده ام که فلانی (من) خیلی ساکت است.. آرام است.. بی هیاهوست.. اما هیچ کدام از آنها نمی دانند که اگر دهانت را ببندی.. یا گوش هایت را بگیری.. یا برای لحظه ای پلک روی هم بگذاری.. تازه ابتدای حرف و سخن و هیاهوست..  این ها دریچه هایی هستند که در این روزگار شده است مثال یک شبکه اجتماعی.. شبکه ای مانند اینستاگرام که زرق و برق ها را در چشمانت می کنند.. حرف ها و خبرهای سطحی و بی پایه و اساس را روانه گوش هایت میکند..و خیلی نرم زمانت را می‌بلعند بی آنکه چیز چشم گیری نثارت کنند.. بگذرم.. حتی ذکرش در چند خط هم برایم وحشت زاست که چگونه این وقت کوتاه و بسیار کوتاه را هم صرف این قبیل داستان ها میکنیم..

اگر گاهی ورودی های جسم مان را ببندیم.. مطمئنا ورودی های روحمان باز خواهد شد و چنان هیاهو و غوغایی در درون مان به پا خواهد شد تا جایی که اگر از کسی بشنوی چقدر آرامی، تصور میکنی به سخره ات گرفته اند.. 

همین.