ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

شاید نزدیک باشد..


تو یه لحظه هایی پرسه میزنم که غریبه اما در عین حال به سادگی داره سپری میشه..

لحظه هایی بین خواستن و خواستن واقعی

بین امید و نا امیدی

بین بغض و لبخند

بین صبر و صبر

بین نوش و نیش



چیزی که دلم میخواد و احساس نیاز میکنم بهش، یه دوست نزدیکه.. دوست گرمابه و گلستان..

دوستی که قرار بگذاریم و همدیگر را به چای دعوت کنیم..

از دمنوش ها بگیم.. از عطر غذا های جدید.. از کتاب های خوانده و نخوانده..


اما چرا نا امیدی تا زمانی که خدا هست.. شاید مثل زمان دانشگاه دوستی برایت کنار گذاشته..

تو بخواه و بسپار به او.. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد