ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

یک عصر تابستانه


فندق جان روی تخت خودش خوابیده و من رها تو اتاق خواب خودم زیر کولر..از همسر خواستم اعترافات ژان ژاک روسو رو برام بخره تا کم کم خلوت خودم رو داشته باشم..روزگاری شبیه یک خواب بلند رو داریم طی میکنیم..روزها و هفته ها از پس هم میان و میرن..لحظه های خاکستری پشت ساعت های صورتی پنهان شدند و برعکس..نه به ماندگاری رنگ های سبز و آبی امیدی هست و نه رنگ های سیاه و قهوه ای قراره ماندگاری دارن..

اومدیم تو این رویا تا نشون بدیم چقدر میتونیم حال آدما رو خوب کنیم..حال کسایی که دوسشون داریم .. و کسایی که خسته مون میکنن..نچسبن..پر عقده ان.. ضعیفن.. و پر توقع..

حالشون رو خوب کنیم و به این فکر نکنیم که برای ما چه کار کردن..یکم شبیه خدا بشیم..بد دیدیم، بد نکنیم..

خیلی سخته.. اما تلاش ارزشمندی به نظر میرسه..

همین که کسی از ما بدش میاد یا حسوده نسبت به ما یا حتی بد ما رو می خواد. ما این رفتار ها رو باهاش نداشته باشیم، همین خوب کردن حال طرف مقابل و در نهایت حال دنیاست..

یکی از رنج های آدم های امروزی تنهاییه..و البته که ربطی به تعداد آدمای اطرافت نداره، و مطلقا به کیفیت رابطه ها برمیگرده..

اما نمی خوایم یا نمی تونیم تنهایی رو کمتر کنیم تو این دنیا..چرا؟؟ چون رقابت..حسادت..خودخواهی..موانع رو شکل میدن و البته شرایط اقتصادی هم بی تاثیر نیست.. که البته به نظر من اگه اون کیفیت شکل بگیره حال آدما با یه استکان جای در کنار هم خوبه خوب میشه..