ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

نمای نزدیک


داشتم با موچین  ابروهام رو مرتب میکردم که یه دفعه چشمم خورد به خودم.. متوقف شدم..سرم شلوغ بود از فکرها..حس های جدید ناخوشایند..اما تا نگاهم به خودم افتاد و به چشم هام زل زدم .. گفتگویی رو باهام شروع کرد..بهم گفت تو خیلی قوی هستی..به طور عجیب قوی هستی..تو به راحتی میتونی دیگران رو ببینی و زمانی که احساس ناخوشایندی پیدا کردی نبینی.. تو میتونی سکوت بیشتری توی ذهنت ایجاد کنی..به راحتی..حرف های زیادی زد..خصوصیات خوب زیادی رو در من یادآوری کرد و در نهایت با یه لبخند بهم گفت ..تو  یک قطره از خدایی با تمام خصوصیات..