صبح امروز با صداهای آزار دهنده ساختمان بغل دستی که در دست ساخت است بیدار می شوم و میتوانم بلند ترین فریاد ها را سر مالک ساختمان رها کنم که ای بی وجدان... تمامش کن..
هر شخصی در ذهنم حاضر میشود، ابعاد منفی و بد جنسش خودنمایی میکند..
اکثر مطالبی را که میخوانم به ریشخند می گیرم که چه ابلهانه..
وای از تبلیغات تلویزیونی که نفرت آدم را یک دور کامل شخم میزند..
اما تقویم.. با خنده میگوید : عزیز.. زیاد به افکار افسرده ات بها نده که کار کار خود خبیث شان است.. هورمون ها..
و بعد واقعا خنده ام میگیرد و حیرت میکنم از این سیستم پیچیده..
خداوندا.. حتی این سیکل دردناک هم من را در قدرت و نظم تو به حیرت می کشاند و سر تعظیم مرا در برابر این عظمت خلقت به خاک می ساید. ..