ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

میزان خودخواهی..

چهل روز از فوت پدر بزرگ همسر گذشت.. از فوت کسی که عاشق معاشرت و زندگی بود.. عاشق اینکه کسی درب خانه اش را بکوبد.. از سیاست و فوتبال حرف بزند.. ورق بازی کند.. سن و سال داشت اما دلش با جوان ها راحت تربُر می خورد.. 

بماند.. 

من که عروس دخترش بودم و حتی هم زبان هم نبودیم نیاز به محبتش را حس کردم و نه جای پدر بزرگ نداشته من که هیچ کس جای پدربزرگ واقعی را نمی گیرد.. که جای خودش.. تا جایی که برایم ممکن بود به خانه شان می رفتیم و گاهی هم دعوتشان می کردیم.. که آخرین مهمانی زندگانی اش هم در منزل ما بود و چقدر در جمع و البته تنها من را مورد لطفش قرار داد.. وقتی که از پنجره رفتنشان را نظاره میکردم، بالا را نگاه کرد و به جناب همسر که کنارش بود گفت من او را از تو بیشتر دوست دارم و چه قندی در دلم آب کرد..

غرق نور باشد.. 

اما خانواده اش رفتار درستی در حقش نکردند بعد از فوتش.. با توقعات و خودخواهی هایشان.. با انتظارهایشان.. 

هر پنج شنبه سی الی چهل نفر از نوه ها و نتیجه ها باید جهت یادبود جمع می شدند.. در محیطی 90 متری.. با فکر کرونا.. و در آخر هم مراسم چهلم برگزار کردند.. کارت دعوت فرستادند.. و انتظار هم داشتند از مردم که بیایند..

من که فکر نمی کردم تا این اندازه بی ملاحظه باشند اما واقعا به ناچار به خانواده ام گفتم که بیایند و خیالشان راحت که همه چیز به صورت پک عرضه خواهد شد و مجبور نخواهید بود چیزی بخورید و.. و.. و.. که من اینگونه شنیدم.. 

اما با بهت دیدم گویی کرونایی وجود ندارد.. و همه وسایل پزیرایی به صورت قبل از کرونا سرو می شود.. 

خانواده ام خیلی خیلی در مورد رفت و آمد در روزگار کرونا حساس اند.. آمدن به سالن را به خاطر من قبول کردند.. اما این شرایط دیگر باعث خجالت من شد.. 

که معذب بودن را در مهمان ها حس می کردم.. و به روح پدر بزرگ فکر میکردم که آیا در آرامش است با این شرایط..؟!

این آدم های خودخواه اگر برای دیگران بود این مراسم، نتنها نمی رفتند بلکه تا ابد صفحه بود که می گذاشتند پشت آن خانواده.. 

فقط خجالت و نگرانی برای من و میهمان ها گذاشتند و بس.. 


پ. ن: جرات تلفن کردن به خانه مان را ندارم.. حق هم دارند..

پ. ن: خدایا از خودخواهی مان بکاه و به دیگرخواهی مان بیفزا.. 

نظرات 3 + ارسال نظر
نفر اول 9 اسفند 1399 ساعت 10:17

روحشون قرین رحمت و آرامش
دیگه از خانواده خودت که نباید خجالت بکشی

درسته اما چون با تاکید من روی رعایت مسائل بهداشتی اومدن، یکم شرمنده شدم

یاسی‌ترین 24 بهمن 1399 ساعت 20:20 http://yasitarin.blog.ir

آخیییی روحشون شاد و در آرامش...
چقدر زشت واقعا هیچ جایی باقی نمیزارن برای نادیده گرفتن؛ واقعا کار زشتیه.
توام حق داری... درک میکنم حس بدیه آدم جلوی خانواده‌ش شرمنده بشه. اما خوب اینجوری حساب کن که کار بد اونا بوده نه کار بد تو.

ممنونم یاسی ترین

حسین 23 بهمن 1399 ساعت 04:48 https://jadeyebipayan.blogsky.com/

سلام. خدا رحمت کنه پدر همسرتون رو. روحش شاااااااد و قرین رحمت اللهی

ممنونم
البته پدربزرگ همسرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد