ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

دوشنبه..


صبح جناب همسر بیدارشد و اعلام کرد که سرماخوردگی مهمانش شده و نمیتونه سر کار بره..خیلی وقت بود با این حال و اوضاع ندیده بودمش..

دکتر مورد نظر ساعت چهار عصر میاد و دیدم نمیشه تا عصر صبر کنم با جناب همسر برم خرید، واسه همین شال و کلاه کردم و روانه شدم..معمولا خرید خونه با جناب همسر هست و در نتیجه حرفه ای نیستم تو خرید..

میوه ها رو با دقت چک میکردم . حواسم بود که خیلی سنگینش نکنم چون پیاده بودم. بعد از پرتقال و لیمو شیرین و شلغم که از ملزومات همیشگی سرماخوردگیه به قسمت پروتئین سر زدم و یه بسته بلدرچین  برای سوپ گرفتم. بازم حواسم بود که میترسم بهش دست بزنم اما چون از فوایدش شنیده بودم دل رو به دریا زدم. خلاصه با دستانی پر وارد منزل شدم و در دل خوشحال که این معقوله سخت زندگی بر عهده من نیست .

با کمک خود بیمار بلدرچین شسته شد و سوپ تا چند دقیقه دیگه آماده میشه. 


هر زمان یکی از اعضای خانواده بیمار میشه جو خونه از حالت نرمال خارج میشه، اما جالب اینجاست که این تغییر جو ارتباط مستقیم داره با شخصی که بیمار شده..

به نظرم سخت ترین حالت، بیمار شدن مادر خانواده و بعد خانم خونه (بدون فرزند مثل خودم) و بقیه در مرتبه های بعدی  قرار میگیرن..


دن آرام رو شروع کردم به خوندن..