ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

لذت سبکی..

ما از همان اول زباله جمع کن بودیم.هستیم هنوز. زباله به وقتش که زباله به نظر نمی رسید. لنگه کفشی ست در بیابان. به درد بخور برای روز مبادا. نشانه دور اندیشی محافظه کارانه و آینده نگری. اما دور اندیشی محافظه کارانه و آینده نگری بی قاعده، تنها زباله تولید میکند: ده ها کارتن و جعبه از پیچ و واشر و سیم و لامپ و نخ و کاغذ و روزنامه و قاب شکسته و کفش نیمه پاره. مجموعه بی مصرف جاگیر مصیبت زایی که با دروغ خوش آب و رنگ « هرچیز که خوار آید روزی به کلار آید» روی هم تلنبار شده اند.

اما راستش این است که هر تکه از این زباله دانی، نشانه یک پایان ناتمام و یک دل نکندن به هنگام است که هیچ وقت هم به کار نمی آید.


بخشی از کتاب دال دوست داشتن

نوبت تکاندن کتابخانه رسید..

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد 

کو قسم چشم، صورت ایمانم آرزوست..

مغز های کوچک زنگ زده..

شب گذشته دعوت دلچسبی داشتم برای دو فیلم از جشنواره امسال البته در یک اکران خصوصی..

نمایش اول لاتاری از مهدویان بود. خیلی دلچسب بود.. بیشتر به خاطر داشتن قهرمان در فیلم. یادمه وقتی ایستاده در غبار رو دیدیم با همسرم، هر دو با یه حال خوب سینما رو ترک کردیم چون قهرمان واقعی و قابل لمس بهمون نشون داد.. چیزی که جای خالیش خیلی حس میشه تو سینمای ما. لاتاری پایان دلچسبی داشت و ممنونم از مهدویان با اینکه از نسل جوان سینماگران هست اما خوب می بینه و گوش میده در مورد انقلاب..جنگ و اتفاقاتی که برای اینها افتاده..

اما مغز های کوچک زنگ زده هومن سیدی.. فوق العاده.. فقط همین . امیدوارم زمان اکرانش کسی دیدن این فیلم رو تو سینما از دست نده..

فراتر از سینمای ایران..

قبلا خشم و هیاهو سیدی رو دیده بودم و کاملا مشخص بود که شبیه بقیه نیست و به معنای واقعی سینما بلد است.. من سواد سینمایی ندارم اما وقتی با فیلم های درجه یک دنیا مقایسه میکنم، حس میکنم فیلم های سیدی خیلی نزدیک است به سینمای واقعی چرا که به همه ابعاد فیلم توجه شده.


پ.ن :  فرهاد اصلانی بی شک بازیگر است..

غم های ته نشین شده..

روزگاری بود که غم گه گاه مهمان دل میشد..نه صاحب خانه ...برای ما که کم سن و سال بودیم که اصلا غم معنایی نداشت .. شاید  گریه ای سر می دادیم اما از سر غم نبود..ناراحتی بود و می گذشت..غم نبود که دست و بالت را بگیرد و حتی نگذارد گریه کنی..غم نبود که حتی اجازه ندهد زمان شادی از اعماق وجودت شاد باشی..اما بزرگ که شدیم غم تعریف شد..تعریفش پیچیده بود..در عین عذاب بزرگت می کرد..وادار به سکوتت می کرد..به فکر وامیداشتت.. اما..اما امان از وقتی که غمی بیاید و نخواهد برود..مهمان نشود.. صاحب خانه وار جا خوش کند درونت.. کم کم از بزرگی می اندازدت..بد خلقت میکند..متظاهرت میکند..تلخت میکند..پرخاشگرت میکند و شایدم به جای همه اینها افسرده ات..

کاش غم برای همه مهمان می بود.. کاش می آمد و میرفت.. کاش ماندنی نبود.. 

وقتی در دل خدایی داری.. وقتی امیدی میبندی .. وقتی جوابی نمیگیری و حواله میدهی به حکمت ش.. 

آرزو میکنی کاش اعتقادی نداشتی.. 

و این خصلت آدم های ضعیفی چون من است..


پ.ن: الان شنیدم که شصت و شش خانواده داغدار شدن..

دوباره غم.. دوباره تسلیت .. خدایا طلب مغفرت برای مهمان هایت و صبر برای خانواده هایشان..


جالبه.. بعد از این ناشکری های من خدا بهم گفت .. از چند لحظه بعدت خبر نداری .. پس شاکر همین لحظه باش..

حالا که باران می بارد..

خدایا دلهای زیادی گرفته است..

به برکت این باران دل های بنده هایت را شاد کن..


یا ارحم الراحمین