ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

لذت فیلم خوب..

 من و جناب همسر اصلی ترین تفریحمان فیلم دیدن است..

واقعا تفریح لذت بخشی ست ..  میشود رستگاری در شاوشنگ را دید و برای مدتی پلک هایت را ببندی و بال های ذهنت را در دشتی سبز و پر از نور امید پرواز دهی..

میشود محله چینی ها را ببینی و منقبض شدن عضلات تنت از خشم و ناراحتی را حس کنی..

این بالا و پایین شدن ها را بعد از موسیقی.. در سینماست که میشود پیدا کرد.


انقلاب محبوب من..

همسر عزیز پیشنهاد قدم زدن در این هوای مهربان را پذیرفت و راهی خیابان انقلاب شدیم.. 

شکر اندر شکر شد..

برف و کتاب..

هرچند کتاب مورد علاقه ام را به خاطر گرانی اش فعلا نخریدم اما در کتاب فروشی ها می گشتیم و لذت میبردیم..

جناب همسر هم در کافه فرانسه لذتمان را کامل کرد..


پ.ن : قبل از بیرون آمدن از خانه، تند و تند خانه را مرتب کردم که وقتی از سرمای بیرون به خانه پناه میبریم مرتب بودن خانه لذت گرما را دو چندان کند برایمان..اما در راه فقط افرادی جلوی چشمانم بودند که خیابان مقصد و مبدا شان است...وقتی بازگشتم لذت گرمای خانه زیاد در دلم ته نشین نشد..

ای کاش همه در کاشانه شان از این برف لذت می بردند..


گوشه امن..

امروز بر طبق روال ماه های قبل دورهمی فامیل همسر بود و بعد از آن مهمانی خانوادگی خانواده خودم..

همه چیز در ظاهر خوب .. همه در جمع های دو یا سه نفره.. یا همه با هم مشغول حرف زدن.. انتقال اطلاعات.. و بیشتر بیان حالات و عادات و احساسات شخصی خودشان به یکدیگر بودند.. در چهره شان گاهی تعجب از حرف طرف مقابل دیده میشد اما در دل نگه می داشتند تا جایی دیگر با شخص مورد پسند و نظر خودشان درموردش حرف بزنند و نظر دهند و البته گاهی هم در آن میان در آنه واحد جواب طرف مقابل را رک می دادند ولی دست آخر همه به روی هم میخندند و روی گل همدیگر را می بوسند و وعده دیدن همدیگر را در ماه آینده به هم میدهند..

این از سبک رفتار فامیل همسر که زیاد حرف میزنند.. به مد و لباس و آرایش میپردازند.. منتظر ناراحت شدن از هم یا گرفتن سوژه درمیان حرف های هم هستند .. و این جمع بیشتر از چند ساعت نمیتوانند در آرامش و رضایت در کنار هم دوام بیاورند و بهتراست  بعد از آن چند ساعت از کنار هم متفرق شوند ...

میرسد نوبت به خانواده خودم..

به یمن برنامه کتاب باز قرار بر این شده هر چند هفته یکبار منزل یکی شاهنامه و گاهی حافظ خوانده شود..

نه اینکه همه اهل کتاب خواندن باشند.. نه.. اما بدشان نمی آید از این داستان..

اما تا قبل از این خانواده کم حرف و بیشتر صحبت ها حول مسائل سیاسی روز می چرخید.. زیاد اهل بگو و بخند و بازی و مد و .. نیستند.. کمی افراد خانواد کم حوصله اند ...اهل شادی و خوشی نمایشی نیستیم به هیچ عنوان و اگر این کار را بکنیم خیلی ناشیانه و مبتدیست که طرف مقابل سریع متوجه میشود..البته ناگفته نماند مشکل ای که چند سالی گریبان خانواده را گرفته به هیچ وجه بی تاثیر نبوده..مسائلی که اکنون به حالت عادت درآمده اما کم و بیش زهرش زیر زبان حس میشود..و نمی گذارد همه مان از ته دل شاد باشیم.. به خودمان دلداری میدهیم که همه این روز ها گرفتارند.. و خدا را شاکریم چرا که مسائل و درگیری های سخت تری میتوانست جای آن را بگیرد..

همین خانواده نزدیک و مهربان من که هیچ کس طاقت ناراحتی فرد دیگری را ندارد.. غم هر یک از اعضا غم همه هست .. با همه این اوصاف هیچ کداممان حوصله همدیگر را برای مدت طولانی نداریم.. خسته و بی حوصله و شاید گاهی متوقع از هم میشویم و ترجیح میدهیم هر چه زودتر به گوشه امن خود پناه ببریم..

به این حرف کلیشه ای میرسم که قبل تر ها اینگونه نبودیم.. ممکن بود دو روز منزل دایی مان بمانیم و دست آخر با گریه از هم خداحافظی کنیم و منتظر آخر هفته بعد باشیم.. از دو تیپ خانواده نمونه آوردم که بگویم زیاد ربطی به شکل روابط ندارد.. در نهایت در هر دو تیپ بهتر آن است که بعد از چند ساعت هر کس به کنج خودش پناه ببرد در غیر این صورت دلخوری را منجر می شود..

در این چند سال چه بر سر ما آمده.. سر در گریبان خود کرده ایم و سرخوش تریم در تنهایی مان..

من خود از این دست آدم هایم.. با کتاب ها و خانه نقلی رنگی ام خوشم.. و برای مدت طولانی حوصله و توان تحمل افراد را ندارم..

نشانه چیست..؟!

دیشب در جمعی از آشنایان نزدیک بحثی شکل گرفت در مورد فیلم رگ خواب.. عده ای موافق فیلم از همه جهاتش بودند و عده ای فیلمنانه را ضعیف اما فیلم برداری و لوکیشن و انتخاب بازیگر را عالی میدانستند.. من شخصا شیفته شخصیت لیلا حاتمی بودم و البته با بازی بخصوصش در رگ خواب علاقه ام دوچندان شد .. دنباله بحث به سمت شخصیت خانم حاتمی رسید که از جمله بازیگرانی هستند که هیچ وقت حس نشد سعی در جذب مخاطب از طریق ظاهرش را داشته باشد.. هنر را میشناسد و به هنر فکر میکند ..

عده قابل توجهی تنها با تغییرظاهر سعی در بیشتر دیده شدن دارند که البته اگرچه در هنر بازیگری راه به جایی نبرده اند اما در فیلم های تجاری کاملا موفق ظاهر شدند..

اما مردم عادی چرا.. چقدر تلاش برای دیده شدن و البته زیبا دیده شدن .. چقدر هزینه.. چقدر وقت.. چقدر انرژی..؟ گشت کوچکی در خیابانها .. اصلا هم فرقی نمیکند کدام محله ها.. کدام مناطق.. کدام شهر ها.. گویای همه چیز است.. برای مثال کافیه فاصله کوتاه میدان کاج تا خیابان سرو شرقی سعادت آباد را نگاه گذرایی بیاندازید.. سالن های زیبایی..کلینیک ها ی دامپزشکی و غذاخوریها  و دیگر هیچ..

این ها نشانه چیست..؟!  شاهد زنده ای که کارمند بانک بود در جمع ما اعتراف کرد حقوق ماهیانه یک ناخن کار در  سالن زیبایی مجاور محل کارش نزدیک به دو برابر حقوق اوست..!!!

به نظر من  این نشانه ابتذال است.. و به قول مهران مدیری عصر ابتذال..



در میان امواج بدون هیچ لنگر گاهی

امروز دوباره عصر سقراط است..

زندگی اخلاقی ما با انحلال عادات قدیم در معرض تهدید است و زندگی عقلانی ما در سرعت و گسترش است.

همه اعمال و اندیشه های ما تازه و در مرحله آزمایش است و هنوز هیچ چیز محقق و مستقر نگشته است؛ وسعت و پیچیدگی و تنوع تغییرات زمان ما بی سابقه است. همه آنچه در دور و بر ماست، از ابزاری که کار ما را پیچیده تر می سازد و از چرخ هایی که ما را به دور زمین می گرداند تا نوآوری هایی که در روابط جنسی ما پیدا می شود تا تکان های سختی که روح ما را از جهان وهم و خیال پایین می آورد، دگرگون شده است. انتقال از کشاورزی به صنعت و از ده به شهر های کوچک و از شهر های کوچک به شهر های بزرگ، علم را بالا برده و هنر را پایین آورده و اندیشه را آزاد کرده و به حکومت های استبداد و اشراف خاتمه داده است، حکومت های سوسیالیستی و دموکراتیک پدید آورده و زن را آزاد ساخته و ازدواج را سست کرده و اخلاقیات قدیم رو نقض کرده و تجمل را جایگزین ریاضت و لذت جویی را جانشین تقدس ساخته است و از شمار جنک ها کاسته و بر شدت و وحشت آنها افزوده و بسیاری از گرامی ترین عقاید دینی ما از ما را گرفته و به جای آن فلسفه ای مکانیکی و جبری درباره ی حیات به ما داده است.

همه چیز با شتاب در جریان است ولی ما  در میان امواج آن لنگرگاه و مستقری نمی یابیم.


                                                                                                                                                                                                                                                                   برگرفته از کتاب لذات فلسفه ویل دورانت