ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

راه نفس..


روزهای عجیبیه..انگار کن چرخ دنده های یه ساعت که سالهاست روغن نخورده و به زور حرکت میکنه..با همون صدا و سختی..

کاش مهر دیگه با ما سر سازگاری داشته باشه و با بارون های قشنگش کمی از غم دل رو ببره..کاش ما رو مهمون پیاده رو‌های خیس و پر از برگ زرد و نارنجی کنه..کاش آسمون امسال راه بیاد با ما..

نظرات 1 + ارسال نظر

ضربآهنگ قدمها در پیاده رو؛ همراه با ملودی باران..
دوستی بود که می نگاشت و گاهی دست در دست کلمات، با نوشته هایش قدم می زد زیر باران، خیس می شد و اینچنین به افکار پراکنده اش نظام می بخشید.
باران که باز می ایستاد، او نیز هم. اما دیگر آدم دیگری بود برای خودش.
تواناتر، پر امیدتر و شادابتر از هر زمان دیگری
زیبا بود، موفق باشید

متن شما زیباتر
ممنون از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد