ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

پیش می آید که ..

 

برایم لحظه هایی پیش می آید که نخواهم منطقی باشم و واقع نگر..نخواهم دختر خوب و آرامی باشم.. نخواهم همسر همدل و همراهی باشم.. نخواهم به خاطر کسی کاری کنم که میل ندارم.. به عنوان نمونه..الان  ساعت دو و نیم نیمه شب است و به پیشنهاد همسر برای خواب جواب منفی دادم و تنها روانه شد .. شاید من به سکوت شب احتیاج داشته باشم و ظلم باشد در حق خودم که روی تخت دائم پهلو به پهلو شوم به خاطر اینکه خسته نیستم و فقط برای همراهی به خوابیدن جواب مثبت دادم.. و این اصلا از نظر من نکوهیده نیست..بلکه حمایت از روح و روان خویش است . متاسفانه زمانی که روح روانمان کمی آسیب میبیند به فکر می افتیم که ما هم حقی داریم.. گاهی هم البته دریغ کردن خود از دیگران در بسیاری از زمینه ها راه درمان یک اختلال است.. نمونه دیگر اینکه زیاد تایید کننده عقاید مخالف نظرم نباشم، فکر یا ایده ای که مطرح می شود و احمقانه و بچگانه به نظر می رسد را با تکان دادن سر و لبخند جواب ندهم بلکه میتوان سکوت کرد همراه با چهره ای مات به طرف مقابل تا حداقل به صورت محترمانه متوجه شود که موافق نظرت نیستم در عین حال دلم نمی آید ذوق کودکانه ات را خدشه دار کنم. نمونه دیگر که خیلی کیف هم دارد و گویی بار سنگینی از دوش  شخص برداشته میشود، مسئولیت عوض کردن یک جو سنگین است در یک جمع. و با گفتن این جمله در درونم که  بگذار اینقدر جو سنگین بشود تا تکلیفش با خودش روشن شود.. خود را راحت و آسوده می کنم.

فکر میکنم از امشب تا مدتی باید این رویه را ادامه دهم تا کمی به التیام روان خود بپردازم..

هر چند اگر کسی از اطرافیانم این چند خط آخر را می خواند این سوال را صراحتا از من می پرسید که مگر صحبت هم میکنی شما در جمع..؟؟؟!!!!!

پ.ن: 

کلا زیاد صحبت نمیکنم.. خانواده و اقوام همسر سکوت من را حمل بر خودستایی من میدانند بی آنکه بدانند من ساکتم تنها به این دلیل که لزومی پیش نمی آید برای صحبت وگرنه من هم زبان دارم هم فکر .. تنها چیزی که ندارم شباهت است..

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره درخشان 7 خرداد 1401 ساعت 03:38

چقدر مثل منی اینجا.فکر میکردن خودمو میگیرم.در صورتی که اونا ایییینقدر پرحرف بودن که من رسما شکنجه میشدم!

حرف هایی که دلچسب هم نیستند..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد