ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

زاویه های خالی..

بعد از دانشگاه دوست جدیدی وارد زندگی من نشد.. چند همکار بودند که فقط در حد همکار ماندند چون زاویه هایمان باهم جور نبود.. و من دوستی هایم محدود شد به تماس های تلفنی با دوستان دانشگاه که عجیب جور هم بودیم اما امروز که کنار پرده آشپزخانه از گوشه پنجره به کوچه خلوت نگاه میکردم قلبم آرزو کرد داشتن دوستی هم زاویه را..

دوستی که بشود دوست گرمابه و گلستان و هم قدم خیابان انقلابم..


نظرات 1 + ارسال نظر
نفر اول 27 آذر 1397 ساعت 03:45

هوم، منم گاهی می‌رسم به پشت همون پنجره... تنها و آرزومند

و خدا شنوای داناست..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد