ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

یک روز بهشتی..

آسمان آبیه قشنگ است. من عاشق خدا میشوم وقتی تکه های ابر با خورشید بازیشان می گیرد. آنقدر بخشنده است این آسمان که مجال میدهد تک تک ما در خانه های کوچکمان شاهد بازی ابر و خورشیدش باشیم. یک آن خانه غرق نور و آن دیگر تاریک. و چه تاریکیه لذت بخشی؛ میدانی که در کوتاه ترین زمان سیل نور جای تاریکی را می گیرد. و چه خداوند مهربان و بخشنده ای..

در این روز ها خدا را در سلول هایم حس میکنم..مهربانی اش را.. مهربانی اش را و بخشش بی انتهایش را..

در تراس را باز میکنم.. پرده شیشه ای و پر از گل های نارنجی رارها میکنم.. پنجره پذیرایی را باز میکنم و می گذارم باد از خانه من هم بگذرد.. می گذارم گلهای نارنجی پرده ام در آشپزخانه پرواز کند و من یادم بیاید که خدا چرا من را آفرید..

لحظه هایی چنان شادی احاطه ام می کند که کودکی ام تداعی میشود.. حیاط..آفتاب و بادی که پرده هایمان را به آسمان می برد..

آن روز ها نگذشته.. چرا که من هنوز هستم و آن لحظه هاست که من امروز را ساخته است..  سجاده ام را جایی در مسیر باد پهن میکنم.. الله اکبر را فریاد میکنم در دل.. الحمدلله را لمس میکنم و سبحان الله را می نوشم..

 شکر می کنم .. لحظه هایم را.. حتی لحظه های ابری زندگی را.. حتی غمی که ته دلم هست اما امیدی هم هست وقتی خدایی هست..  

***

همسرم خوب عاشق کردن را بلد است..

خدایا شکر بابت همسری که تو برایم انتخاب کردی و انتخاب تو بهترین انتخاب هاست..


یه بی حالیه خلصه وار داره سرما خوردگی. چند فصل می خونم. چشمام خسته میشه. به صدا های بیرون گوش میدم. به سکوت خونه.یه نور نارنجی از لای پرده  سر خورده رو فرش آشپز خونه.صدای تلفن بلند میشه. مهمونی آخر هفته موکول شد به هفته دیگه. چند فصل دیگه می خونم. چشمام خسته میشه. خوابم میبره. وقتی بیدار میشم از نور نارنجی خبری نیست. همه جا تاریکه. بخش دوم امروز شروع شد.

لذت فیلم خوب..

 من و جناب همسر اصلی ترین تفریحمان فیلم دیدن است..

واقعا تفریح لذت بخشی ست ..  میشود رستگاری در شاوشنگ را دید و برای مدتی پلک هایت را ببندی و بال های ذهنت را در دشتی سبز و پر از نور امید پرواز دهی..

میشود محله چینی ها را ببینی و منقبض شدن عضلات تنت از خشم و ناراحتی را حس کنی..

این بالا و پایین شدن ها را بعد از موسیقی.. در سینماست که میشود پیدا کرد.


انقلاب محبوب من..

همسر عزیز پیشنهاد قدم زدن در این هوای مهربان را پذیرفت و راهی خیابان انقلاب شدیم.. 

شکر اندر شکر شد..

برف و کتاب..

هرچند کتاب مورد علاقه ام را به خاطر گرانی اش فعلا نخریدم اما در کتاب فروشی ها می گشتیم و لذت میبردیم..

جناب همسر هم در کافه فرانسه لذتمان را کامل کرد..


پ.ن : قبل از بیرون آمدن از خانه، تند و تند خانه را مرتب کردم که وقتی از سرمای بیرون به خانه پناه میبریم مرتب بودن خانه لذت گرما را دو چندان کند برایمان..اما در راه فقط افرادی جلوی چشمانم بودند که خیابان مقصد و مبدا شان است...وقتی بازگشتم لذت گرمای خانه زیاد در دلم ته نشین نشد..

ای کاش همه در کاشانه شان از این برف لذت می بردند..


گوشه امن..

امروز بر طبق روال ماه های قبل دورهمی فامیل همسر بود و بعد از آن مهمانی خانوادگی خانواده خودم..

همه چیز در ظاهر خوب .. همه در جمع های دو یا سه نفره.. یا همه با هم مشغول حرف زدن.. انتقال اطلاعات.. و بیشتر بیان حالات و عادات و احساسات شخصی خودشان به یکدیگر بودند.. در چهره شان گاهی تعجب از حرف طرف مقابل دیده میشد اما در دل نگه می داشتند تا جایی دیگر با شخص مورد پسند و نظر خودشان درموردش حرف بزنند و نظر دهند و البته گاهی هم در آن میان در آنه واحد جواب طرف مقابل را رک می دادند ولی دست آخر همه به روی هم میخندند و روی گل همدیگر را می بوسند و وعده دیدن همدیگر را در ماه آینده به هم میدهند..

این از سبک رفتار فامیل همسر که زیاد حرف میزنند.. به مد و لباس و آرایش میپردازند.. منتظر ناراحت شدن از هم یا گرفتن سوژه درمیان حرف های هم هستند .. و این جمع بیشتر از چند ساعت نمیتوانند در آرامش و رضایت در کنار هم دوام بیاورند و بهتراست  بعد از آن چند ساعت از کنار هم متفرق شوند ...

میرسد نوبت به خانواده خودم..

به یمن برنامه کتاب باز قرار بر این شده هر چند هفته یکبار منزل یکی شاهنامه و گاهی حافظ خوانده شود..

نه اینکه همه اهل کتاب خواندن باشند.. نه.. اما بدشان نمی آید از این داستان..

اما تا قبل از این خانواده کم حرف و بیشتر صحبت ها حول مسائل سیاسی روز می چرخید.. زیاد اهل بگو و بخند و بازی و مد و .. نیستند.. کمی افراد خانواد کم حوصله اند ...اهل شادی و خوشی نمایشی نیستیم به هیچ عنوان و اگر این کار را بکنیم خیلی ناشیانه و مبتدیست که طرف مقابل سریع متوجه میشود..البته ناگفته نماند مشکل ای که چند سالی گریبان خانواده را گرفته به هیچ وجه بی تاثیر نبوده..مسائلی که اکنون به حالت عادت درآمده اما کم و بیش زهرش زیر زبان حس میشود..و نمی گذارد همه مان از ته دل شاد باشیم.. به خودمان دلداری میدهیم که همه این روز ها گرفتارند.. و خدا را شاکریم چرا که مسائل و درگیری های سخت تری میتوانست جای آن را بگیرد..

همین خانواده نزدیک و مهربان من که هیچ کس طاقت ناراحتی فرد دیگری را ندارد.. غم هر یک از اعضا غم همه هست .. با همه این اوصاف هیچ کداممان حوصله همدیگر را برای مدت طولانی نداریم.. خسته و بی حوصله و شاید گاهی متوقع از هم میشویم و ترجیح میدهیم هر چه زودتر به گوشه امن خود پناه ببریم..

به این حرف کلیشه ای میرسم که قبل تر ها اینگونه نبودیم.. ممکن بود دو روز منزل دایی مان بمانیم و دست آخر با گریه از هم خداحافظی کنیم و منتظر آخر هفته بعد باشیم.. از دو تیپ خانواده نمونه آوردم که بگویم زیاد ربطی به شکل روابط ندارد.. در نهایت در هر دو تیپ بهتر آن است که بعد از چند ساعت هر کس به کنج خودش پناه ببرد در غیر این صورت دلخوری را منجر می شود..

در این چند سال چه بر سر ما آمده.. سر در گریبان خود کرده ایم و سرخوش تریم در تنهایی مان..

من خود از این دست آدم هایم.. با کتاب ها و خانه نقلی رنگی ام خوشم.. و برای مدت طولانی حوصله و توان تحمل افراد را ندارم..