در قرن بیست و یک بسر میبریم و همچنان خیل کثیری از آدم ها به خصوص افراد خانواده به لزوم صحبت و گفتگو در مورد رفتارهایی که از ما سر میزند و باعث کمرنگ شدن آرامش بین طرفین می شود، باور ندارند..
آموزش آکادمیک نداشته ایم
کتاب هم نمی خوانیم
تاب و توان شنیدن ضعف هایمان را هم نداریم
فقط ضعف هایمان را پنهان میکنیم یا پشت گوش می اندازیم
و بعد طلبکارانه به دنبال خوشبختی میگردیم
طرف مقابلت با تو چه کند، با تو و نقطه ضعف های تو
اگر بگوید میشود پرو
اگر نگوید میشود عقده در دل
تو بگو..
چه باید کرد..
این روز ها کتاب از دستم رها نمی شود..
همیشه خواندن کتاب تفریح و عشق و همدم من بود اما این چند روز عجیب تر می گذرند..
اگر روزی وقت نشود.. کلافه ام.. مجبور می شوم حداقل یک صفحه بخوانم حتی در شرایط نا مناسب..
کرونا عجیب و غریب سبک ها را عوض کرده.. کاش کسی عزیز از دست نمی داد تا من از وجود کرونا شاکر بودم، شاکر بودم که یادآوری میکند مارا که زندگی چه بی اعتبار است و با شیپورش هر دم می کوشد که غرق نشوید.. سنگ نشوید.. خودخواه نشوید و.. گم نشوید..
و امان از این انسان فراموش کار.. امان از این نسیان..
چه میشود مارا که حتی پس از چندی صدای بلند شیپور هم نمی شنویم و گوش ها برای شنیدن چیزهایی کارایی خود را از دست می دهند..
و تنها مضمون این آیه از قرآن در ذهنم تداعی می شود که..
اگر ما بزرکترین معجزات را هم می آوردیم آنها ایمان نمی آوردند..
چشم دارند و نمی بینند... گوش دارند و نمی شنود.. قلب هایی که بر آنها قفل زده خواهد شد..
تاریخ تکرار می شود.. ما همان قوم لوت و نوح و بنی اسرائیل و همان جاهلیت عربیم که فقط ظاهر و شکل برآورده کردن نیازهایمان با آنهامتفاوت است.. و من در این تاریخ چطور و چگونه ایستاده ام.. آیا چیزی برایم باقی مانده؟؟؟
من کجای این تاریخ ایستاده ام و نگاهم کجاست..
پ. ن:
جای خالی سلوچ.. چه زیبا و درجه یک داستان تعریف می کنید آقای محمود دولتآبادی.