بله به روزهایی رسیدم که حوصله خانواده ها رو ندارم..نه خانواده خودم.نه همسرم..
هورمون هام بشدت به ریخته اس و از اونجایی که دوست گرمابه و گلستانی ندارم که یه چای با هم بنوشیم و کل آدما و اخلاقای گندشون رو زیر سوال ببریم و بگیم ما خودمون از همه بهتریم و فلان..
مجبور شدم دوتا از همکارای همسر که خانم و آقا هستن و یه مدتی هست تصمیم دارن بیان خونمون و فرصت نشده رو گفتم امشب بیان.
با وجود کم خوابی و یک خونه که بشدت نیاز به تمییز کاری داره..
چون دلم میخواست یکم با آدم هایی حرف بزنم که تکراری نباشن ..
دیشب مادرشوهر و پدر شوهر در مورد بچه دوم داشتن به ما نصیحت میکردن..با وجودیکه هنوز فندق دوسال نداره..
و من هنوز بچه شیر میدم و دست تنهام..
واسه همین نوه شون رو فرستادم پیششون چند ساعت تا کامل در جریان قرار بگیرن..
پن:
آدم خوب اما سمی دیدین تا بحال؟!
من دیدم..از نزدیک.
وای این توصیه ها خیلی اعصاب ادم را خورد میکنه . من گاهی که مادرشوهرم اشاره ای میکرد به بچه دوم دلم میخواست بهش بگم خیلی خب من میزامش میدم شما بزرگش کنی
ولی خب الان که خودم تصمیم گرفتم خیلی ماجرا فرق میکنه و اینکه الان رزا خیلی خیلی تغییر کرده و یجورایی میتونم بگم در حد 80 درصد مستقل شده و انقدر حال خوبی پیدا میکنم که میبینم دیگه به من وابسته نیست و همین باعث میشه به بچه دوم فکر کنم.
در مورد آدمها متاسفانه نمیدونم چرا ارتباط با آدما انقدر سخت شده و هر کس فقط فکر منافع خودشه !
یک بعد رو میبینن و نسخه میپیچند..
توان مادر و پدر رو در نظر نمیگیرن..
امیدوارم بهترین اتفاق برات بیوفته
حنا اتفاقا من یکی از دوستهایی که پیدا کردم که بسیار متشخص و فوق العاده ست و آدم خوبیه اما ....سمی هست
تازگیها دارم ارتباطم رو کمتر می کنم که بعضی چیزها اذیتم نکنه . و چون خیلی هم دوسش دارم روم نمی شه به خودش چیزی بگم.
چه خوب که منظورم از خوب و سمی درک شد
نیاز به گفتن نیست..کمرنگش کن ..چون آدمارو شبیه خودشون میکنن متاسفانه..