مدتی بود ذهنم درگیر بشود یا نشود.. کی و کجا.. چطور و چگونه.. چه کسی و چه وقت شده بود..
بی قرار بودم که ناگهان خدا آمد و آب خنکی بهم داد و گفت بخور و آرام باش .. من هستم.. مثل همیشه ..