امسال هم مثل سال های قبل از دو هفته به سال نو شروع کردم خرد خرد به غبار گیری از خانه مان.. به سبک خودم..
هفته قبل با جناب همسر رفتیم کتابخانه و دو کتاب به امانت گرفتم.. "مادام بوواری" و " عشق سالهای وبا". جناب همسر گفت با این همه کار چطور کتاب امانت گرفتی و من با خنده گفتم اصلا این کتاب ها را برای روز های خانه تکانی گرفتم! رمان هایی که دوست داشتم بخوانم اما همیشه گزینه های دیگر خودشان را در چشمانم درخشان تر جلوه می دادند..اینها رمان های خوش خوان اند از دید من.. خسته ات نمی کنند..
روزهایم با کار خانه و استراحتی که با خواندن مادام بوواری لذت بخش می شد گذشت تا امروز که کارهایم تقریبا تمام و کتاب عشق سالهای وبا شروع شد..
جمعه فیلم " کتاب سبز " رو دیدیم.. تا وسط ها ی فیلم عاشق شخصیت اول فیلم شدم.. همه چیز خوب بود تا جایی که نشان داد شخصیت از لحاظ جنسی نرمان نیست و البته یکی از پیام های فیلم همین موضوع بود که اعتراض به همجنس بازی هیچ وجهی از اعتبار ندارد و کاملا شخصی است ..
من فقط با همین سکانس مشکل داشتم و لذت فیلم رو ازم گرفت..اما در کل فیلم ارزشمندی بود..یک کمدی درام زیبا..
بوی سنبل داره می پیچه .. بهار مهربان .. تو قشنگ ترینی..
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی..
این متن رو تو وبلاگ هویج بنفش خوندم..
رسوب کرد در عمیق ترین جای قلبم..