نمی دونم من ضعیفم یا خیلی ها تو این دوران لحظه هایی شبیه من رو میگذرونن..از لحاظ روحی زود کم میارم..طاقتم کم شده..گاهی بروز میدم گاهی هم نع.
به هیچ عنوان حوصله بحث های سیاسی ندارم..از اخبار فراری..از حرف ها و تحلیل های تکراری خسته..امروز که داشتم یه مستند از عشایر میدیدم، یه لحظه دلم خواست تو اون سکوت و بی خبری کوهستان می بودم، هرچند ظرفیت اون سبک زندگی رو هم ندارم..
گاهی به جناب همسر خیلی سخت میگیرم..مخصوصا زمانی که میره سراغ پیپ..!
طفلک میره تو تراس تا بوی توتون من رو اذیت نکنه اما نمیدونه تو این روزا حتی همین هفته ای یکبارش هم اعصاب منو به هم میریزه..
دلم نمیاد محرومش کنم اما گاهی تو ذهنم همون پیپی رو که خودم براش خریدم رو می شکنم..
پ.ن: آزمایش ها و سونو های مدام و دلنگرانی های جواب، تا آرامی های شهر و مردم و عوض شدن سیستم هورمونی بدن. امیدوارم خداوند بی قراری های همه مردم و من رو به قرار و آرامش برسونه..آمین.
هنوز از تهوع دیشب ضعف دارم..نیمه های شب گویی روح گرسنه ای در خانه ما می چرخد..دنبال کمی خرما..تکه ای میوه..یا ظرفی انار..
کلافگی دارد اما خنده دار هم هست..چقدر تغییر..سبک زندگی کلا زیرو رو می شود..
شکر نعمت..