ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

وقت..زمان..لحظه..

هیچ وقت چالشم با زمان حل نمیشه. همیشه هم منو به چالش میکشه.همیشه هم با گنگی برام تموم میشه. زمان ما خطیه؟ یا تو یه هلوگرام هستیم. اتفاقی که می افته..میگذره یا هنوز وجود داره. ممکنه اتفاقی چند روز پشت سر هم نگاهم به ساعت بخوره و هر بار هم ساعت شش رو ببینم. اون لحظه اس که انگار از ساعت شیش دیروز تا شیش امروز هیچ اتفاقی نیوفتاده و همون ساعت شیش دیروزه. فاصله شیش دیروز تا امروز مثل خواب برام رقم خورده. خواب یا رویا. نمیدونم فیلم سگانه کیشلوفسکی رو دیدین یا نه. هشت سال پیش فکنم دیدم و پرنگ ترین سکانسش همون لحظه هایی بود که پیرزن آهسته میره و اون بطری رو میندازه داخل استوانه جمع آوری زباله شیشه. همه زندگی انگار برای من مثل همون لحظه اس. تکرار و تکرار و تکرار. و البته گذشت سریع زمان هم به این توهم دامن میزنه.

و خداروشکر که زمان زود میگذره.