ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

دانته می گوید


مرحمت فرما قوت روزافزونمان را به ما امروز

زیرا بی بهره از رحمتت، در این ناهموار برهوت

پس می رود هر که سخت تر می کوشد برای پیش روی


می بخشیم بر دیگران گناهانی را که روا داشتند بر ما

و تو نیز بر ماببخشای گناهانمان را از سر عطوفت

و بی توجه به شایستگی مان.. 




- کمدی الهی دانته، برزخ. 

کاریست که شده.


داشت از جشن تولد خودش فرار می کرد، که باز از یک آدم صدساله بعید بود، بگذریم که صد ساله شدن هم اتفاق نادری است.

برگشت تا نگاه آخر را به خانه سالمندان بیندازد- تا همین چند لحظه پیش- گمان میکرد آخرین اقامتگاهش روی کره زمین خواهد بود، و بعد به خودش گفت میتواند وقتی دیگر بمیرد، در جایی دیگر.

آنچه در نهایت فلسفه زندگی آلن جوان را شکل داد کلمات مادرش بود، وقتی که خبر مرگ پدرش را دریافت کردند. مدتی طول کشید تا این پیام در روحش نفوذ کند، اما وقتی نفوذ کرد برای همیشه آنجا ماند: کاری است که شده و از این به بعد هر چه قرار باشد پیش بیاید پیش می آید.

 

از کتاب مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد.


ریتم زیبای زندگی من..


ای خداوند، به حق این ماه و به حق آن کس که در این ماه _ از آغاز تا انجام _ جبین عبادت به درگاه تو ستوده، خواه ملکی بوده که او را مقرب خود ساخته ای، یا پیامبری که به رسالتش فرستاده ای، یا بنده ای صالح که از میان بندگانت برگزیده ای، بر محمد خاندانش درود فرست و ما را سزاوار کرامتی کن که به دوستان خود وعده داده ای.

                                                                                                        آمین


- بخشی از مناجات صحیفه سجادیه

پیش می آید که ..

 

برایم لحظه هایی پیش می آید که نخواهم منطقی باشم و واقع نگر..نخواهم دختر خوب و آرامی باشم.. نخواهم همسر همدل و همراهی باشم.. نخواهم به خاطر کسی کاری کنم که میل ندارم.. به عنوان نمونه..الان  ساعت دو و نیم نیمه شب است و به پیشنهاد همسر برای خواب جواب منفی دادم و تنها روانه شد .. شاید من به سکوت شب احتیاج داشته باشم و ظلم باشد در حق خودم که روی تخت دائم پهلو به پهلو شوم به خاطر اینکه خسته نیستم و فقط برای همراهی به خوابیدن جواب مثبت دادم.. و این اصلا از نظر من نکوهیده نیست..بلکه حمایت از روح و روان خویش است . متاسفانه زمانی که روح روانمان کمی آسیب میبیند به فکر می افتیم که ما هم حقی داریم.. گاهی هم البته دریغ کردن خود از دیگران در بسیاری از زمینه ها راه درمان یک اختلال است.. نمونه دیگر اینکه زیاد تایید کننده عقاید مخالف نظرم نباشم، فکر یا ایده ای که مطرح می شود و احمقانه و بچگانه به نظر می رسد را با تکان دادن سر و لبخند جواب ندهم بلکه میتوان سکوت کرد همراه با چهره ای مات به طرف مقابل تا حداقل به صورت محترمانه متوجه شود که موافق نظرت نیستم در عین حال دلم نمی آید ذوق کودکانه ات را خدشه دار کنم. نمونه دیگر که خیلی کیف هم دارد و گویی بار سنگینی از دوش  شخص برداشته میشود، مسئولیت عوض کردن یک جو سنگین است در یک جمع. و با گفتن این جمله در درونم که  بگذار اینقدر جو سنگین بشود تا تکلیفش با خودش روشن شود.. خود را راحت و آسوده می کنم.

فکر میکنم از امشب تا مدتی باید این رویه را ادامه دهم تا کمی به التیام روان خود بپردازم..

هر چند اگر کسی از اطرافیانم این چند خط آخر را می خواند این سوال را صراحتا از من می پرسید که مگر صحبت هم میکنی شما در جمع..؟؟؟!!!!!

پ.ن: 

کلا زیاد صحبت نمیکنم.. خانواده و اقوام همسر سکوت من را حمل بر خودستایی من میدانند بی آنکه بدانند من ساکتم تنها به این دلیل که لزومی پیش نمی آید برای صحبت وگرنه من هم زبان دارم هم فکر .. تنها چیزی که ندارم شباهت است..

من اگر خدا می شدم..


من اگر خدا می شدم،

نع..

من هیچ وقت نباید خدا باشم چون لحظه هایی پیش می آید که دلم میخواهد افرادی را جوری نابود کنم، گویی هیچ وقت نبوده اند..

انسان هایی که به روح یکدیگر با گستاخی تجاوز میکنند..و گویی کر و کورند از این رفتار وقیحانه شان.. و در کنار این موجودات .. احمق ها را.. احمق هایی را که بار حماقتشان دائم روی دوش دیگران است..


خدایا کمکم کن هیچ وقت در این دو گونه نگنجم..