ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

شکر برای گذر زمان..

پارسال روزهایی رو می گذروندم که تصور تغییر سبک زندگی برام سخت بود..فکر می‌کردم دیگه با وجود بچه نمیتونم خیلی از کارها رو انجام بدم..خوب بچه اولم هست و هر روزش برام تازه و جدیده..روزهای سختی بود..مخصوصا ماه های اول و تغییر هورمون ها و کامل در خدمت یک موجود زنده که برای بقا به مراقبت صد شما نیاز داره..گاهی گریه کردم.. گاهی عصبانی شدم..گاهی امیدوار..اما گذشت و این روزها که از یک سالگی پسرک مدتی می گذره و میتونم غذای دلخواهم رو درست کنم و کمی از فعالیت های قبل رو انجام بدم خیلی خوشحالم..از اینکه پسرک هوشمند شده و کارم کمی راحت تر شده و البته بسیار شیرین تر..

برای کسایی مینویسم که تازه بچه دار شدن یا در آینده نزدیک فرشته ای خواهند داشت. همه چیز میگذره..آره سختی های کم خوابی..کمبود تفریح و محو شدن لحظه ای تنهایی برای خودت..نوسان هورمونی و خوابوندن نوزاد..اشک های بی دلیل..خوشحال باش که ماندنی نیست.


پ‌ن:   کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود رو خوندم و جالب بود.

از کجا خریدی؟!

 وقتی رفتی باشگاه و منتظری کلاس شروع بشه و همه از هم میپرسن شلوارت رو ..کفشت رو..جورابت رو..و و و  .. از کجا خریدی..

بابا ول کن دیگه خانم من.. ول کن..بیا ورزش کن..بیا از چیزای باحال تر حرف بزن.. مثلا بگو زمان داره ما رو کجا میبره ..نه خیلی فلسفی شد..بگو ورزش رو روند زندگی تون تاثیر داشته..

همش خرید و افه و کلاس گذاشتن..

آخه با اون همه طلا چرا میای باشگاه..؟!

عروسی چطور میری پس..دائم در حال حمل و نقل طلا.


حرف برای گقتن..


گاهی میگم کاش یه دوست نزدیک داشتم. کلی باهاش حرف میزدم.بیرون میرفتم..هم فکرم بود..بحث میکردیم ..بحث های فلسفی..کاش میرفتم تو یه گروه و مافیا بازی می‌کردم.. 

اما الان از اون لحظه هاس که تصورش هم برام جذاب نیست..حوصله اش رو هم ندارم. مهم ترین علتش به نظرم سابقه دوستیه..دوستی باید قدمت داسته باشه. باید از روزای جوونی تون با هم خاطره های مشترک داشته باشی تا وقتی برای بار هزارم برای هم تعریف میکنی با شوق گوش بدی. باید طی سالیان روح و روان هم رو شخم زده باشید. بله..

هر رابطه ای دلچسب نیست..


اشک

صبح شد.

و من سر گردان.


از ای کاش ها..

فندق خوابیده و منم افتادم رو تخت. پا درد از صبح مهمونم بود. بی اشتهایی پسر باعث شد منم غذای درست و حسابی نخورم‌. 

روی تخت افتادم و صفحه های آشپزی رو نگاه میکنم و غذا های دیوانه کننده. یه جورایی خودزنی. 

کاش یکی بود برام یه ساندویچ مرغ سرد درست می‌کرد. برام نمی آوورد، می‌گفت پاشو بیا پیشم با هم بخوریم.همین.