این روز ها کتاب از دستم رها نمی شود..
همیشه خواندن کتاب تفریح و عشق و همدم من بود اما این چند روز عجیب تر می گذرند..
اگر روزی وقت نشود.. کلافه ام.. مجبور می شوم حداقل یک صفحه بخوانم حتی در شرایط نا مناسب..
کرونا عجیب و غریب سبک ها را عوض کرده.. کاش کسی عزیز از دست نمی داد تا من از وجود کرونا شاکر بودم، شاکر بودم که یادآوری میکند مارا که زندگی چه بی اعتبار است و با شیپورش هر دم می کوشد که غرق نشوید.. سنگ نشوید.. خودخواه نشوید و.. گم نشوید..
و امان از این انسان فراموش کار.. امان از این نسیان..
چه میشود مارا که حتی پس از چندی صدای بلند شیپور هم نمی شنویم و گوش ها برای شنیدن چیزهایی کارایی خود را از دست می دهند..
و تنها مضمون این آیه از قرآن در ذهنم تداعی می شود که..
اگر ما بزرکترین معجزات را هم می آوردیم آنها ایمان نمی آوردند..
چشم دارند و نمی بینند... گوش دارند و نمی شنود.. قلب هایی که بر آنها قفل زده خواهد شد..
تاریخ تکرار می شود.. ما همان قوم لوت و نوح و بنی اسرائیل و همان جاهلیت عربیم که فقط ظاهر و شکل برآورده کردن نیازهایمان با آنهامتفاوت است.. و من در این تاریخ چطور و چگونه ایستاده ام.. آیا چیزی برایم باقی مانده؟؟؟
من کجای این تاریخ ایستاده ام و نگاهم کجاست..
پ. ن:
جای خالی سلوچ.. چه زیبا و درجه یک داستان تعریف می کنید آقای محمود دولتآبادی.
بالاخره آدم مجبوره از این شرایط اجباری یه استفادهای کنه
ولی کاش مثل قبل بود همه چیز ...
میرسه اون روز
یکم دیر و زود داره
اما چقدر اخلاق و رفتار ما بعد از این روزها ارتقاء پیدا میکنه خیلی مهمه..