ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

شب.

امروز تونستم برای چند ساعت فندق رو بذارم خونه مادرشوهر.

چند روزه یه اخم تو تفکراتم هست که خنده و امیدواری و شادی زیاد سمتش نمیره..

شاید خستگی یا هورمون ها باشه..یا هر چیزی دیگه ای..

وقتی فندق رو با ظرف سوپش روانه کردم، ولو شدم رو مبل..یکم تو توییتر چرخیدم..چند دست حکم بازی کردم، با همون اخم ذهنی. ساعت سه و هنوز ناهار نخوردم. خونه بشدت به جاروبرقی نیاز داشت و آشپز خونه هم باید یه چرخی توش میزدم.

ناهارو خوردم و سینک و خالی کردم، دستکش دستم نکردم، لباسشویی رو جرمگیری کردم .. صفحه های کابینت رو دستمال کشیدم و گاز رو .. و باز برای هیچچچ کدام دستکش دست نکردم..یه جورایی دلم میخواست آسیب بزنم به خودم..جارو کشیدم، بی وقفه و به سرعت مسواک رو روی فرش هایی که مو رو به خودشون میگیرن می کشیدم، یک آن به خودم اومدم دیدم انگار عصبانیتم رو دارم با محکم کشیدن مسواک سر فرش خالی میکنم.

گفتم دوش نمیگیرم و با ماشین میرم دور میزنم تا آروم تر بشم..منصرف شدم و حوصله ترافیک نداشتم. دوش رو گرفتم و رو تخت پهن شدم و کتاب صوتی تصرف عدوانی رو گوش دادم.

باید خودم رو به فندق میرسوندم اما هی کشش میدادم..همچنان اخم با من بود و هست..

پناه به شب، وقتی که تو را به حال خودت رها می‌کند.. و تنها دارایی این روزهای پر مشغله بچه داری برای من همین شب است..شب‌.




از تجربه ها.


مادری کردن ..

تا زمانی که در موضوعات و کار و فعالیت های مختلف فقط خوندیم و حرف زدیم و حرف شنیدیم، فقط یه تصویر سطحی ازش برای ما ساخته میشه..که خیلی قابل استناد و مشورت نخواهد بود..فقط زمانی میشه به درک عمیق و درستی ازش رسید که تجربش کرده باشی..

مثل مهاجرت..مثل شاغل بودن..مثل ازدواج و مثل مادر بودن..

مادرها مقدس اند چون قطره ای از خدا هستند در زمین..می‌بخشند بی مزد و منت..دوستت دارند در هر حال و روزی..حواسشان به تو هست و تو حواست در جای دیگر..

مادر خوب بودن اتفاق بزرگیست..مادر خوب بودن روحت را متعالی و به کمال نزدیک تر می‌کند.. 

کاش به سوی مادر خوب بودن هدایت شوم..

این روزها..


پسر کوچولوی من الانه که بیدار بشه..وقتی می‌خوابه نمیدونم چیکار کنم..یعنی از شدت داشتن کارهای مختلف گیج میشم و درنهایت میگم بذار استراحت کنم تا وقتی بیدار میشه مامان سرحال و مهربون داشته باشه..کارهامو وقتی بیداره یکی درمون انجام میدم..گرمای قلبمه این پسرک


این روزا خیلی حرف از هوش مصنوعی میشه..من که مشتاقم بهش..

نمیدونم..حس میکنم یه جهش بزرگ علمی قراره اتفاق بیوفته و سبک زندگی ها تغییر میکنه به شکل محسوس..

هرچند که همین الانم تو  زندگی هامون جریان داره اما مثلا روزی برسه که هوش مصنوعی حس تنهایی آدم ها رو به بهترین شکل حل کنه..

شایدم برعکس بشه و خطرش بیشتر باشه و نا اهل بهش دیتا بده

آیا هوش مصنوعی میتونه غذا هم برامون درست کنه وقتی رو مبل دراز کشیدیم یا دیگه اون مربوط میشه به مباحث ماوراءالطبیعه 

اشک

وقتی حواست به همه هست..حواست هست که مزاحم کسی نباشی..درکشون کنی..

وقتی کم میاری از خستگی و یکنواختی..برمیگردی و میبینی تنهایی..یکم غر میزنی..بعد اشک هات میریزه..

اما اینجا میتونم تا همیشه غر بزنم و نگران نباشم..

میدونم که همه مادرا این روزای سخت رو گذروندن..یا با کمک یا دست تنها..

یه روتین که اگه مفری برای نفس پیدا نکنی خسته و فرسوده میشی..

روزی هفت هشت بار پروژه خوابوندن ..شیر دادن و پوشک عوض کردن..

یک سال بدون تفریح و سفر..

اغلب خونه بهم ریخته..


پ.ن:

باید شیر خشک بگیرم تا بتونم چند ساعت فندق رو به کسی بسپارم.


شب ها..


از وقتی فندق وارد زندگی ما شده، شب های من به کل تغییر کرده. چون شب و روزم رو بهم دوخته.

دنیا و زندگی توش برام خیلی کوچیک شده. در عین حال مهم‌. 

دیگه روز برام یک شب و یک صبح نداره. عمر و زندگی یک روزهه که صبح ها و شب های زیادی داره. همینقدر کوتاه‌.

مهمه چون کوچکترین فکر و تصور ما بازخورد بیرونی و در نتیجه تاثیر روی تمام هستی داره، چه برسه به عملکرد ما.

و گاهی چه بچگانه روزگار میگذرونیم..تلاش و رقابت برای خوب خوردن، خوب پوشیدن.خوب دیده شدن.کامل سرگرم نیاز های اولیه میشیم..یادمون میره فرصت کمه و هدف غیر از این‌هاست..


پ‌.ن:

همه امیدم به توست خدا.