ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

جایی برای نفس..

ابرها را میبینی؟

چه بازی هایی با آفتاب دارد..

یاد کودکی ام افتادم.. بازی میکردیم.. پشت دیوار ها پنهان می شدیم تا دوستی بیاید و پیدایمان کند..

وقتی پیدایمان می کرد..تمام وجودمان تپش بود.. جیغ می کشیدیم و می دویدیم.. تا دور بعد شروع شود.. دلمان گرم بود که مشق ها نوشته شده.. فردا هم که جمعه است..تا شنبه راه دوری بود..دلمان قرص بود.. 

بزرگ شدیم و نفهمیدیم چه از کف مان رفت..  چمیدانستیم که روزگاری می رسد که گم می شوی و دلت نمی خواهد کسی پیدایت کند..

بزرگ می شوی و هر کاری کنی دلت قرص نمی شود..

بزرگ می شوی و پنجشنبه با باقی روزها دیگر  تفاوتی برایت ندارد..


تنها چیزی که فهمیده ام.. هیچ آدم بزرگی حق ندارد با امر و نهی کردن های احمقانه.. با عاقل پنداری های متوهمانه .. با عصبانیت های روانی اش به دوران کودکی بچه ای تجاوز کند..

او فقط همین چند سال را دارد تا مثل ابر و خورشید باشد..تا مثل باد بوزد .. او همین مدت کوتاه را دارد تا زندگی را به زیبا ترین شکل ممکن ببیند و بچشد..




صدایم کن..


مهمان ها تازه رفته اند. لباس راحتی می پوشم و خودم را روی تخت رها می‌کنم. تنها خانم ها درک  می کنند این خلسه را. معمولا بعد از جمع های طولانی دلم برای خلوتم تنگ می شود. نگران می شوم. نکند جمع گریز شوم. بحث های سطحی خسته ام می‌کند. 

فکرم مشغول است. شلوغ. همه چیز روی دور تند است گویی.  در ذهنم  از فعالیت صبح تا این لحظه ام  را روی دور تند می‌زنم. وحشت می‌کنم از این دنیای خواب گونه . تنها چیزی که آرامش خیال کمی را روانه تن خسته و روح سرگردانم  می‌کند،  شادی اندک اطرافیانم  بود. همین.

در غیر این صورت شاید عجیب به نظر رسد اما زندگی مادی و و روزمره ما از نظر من کپی  و البته نسخه ارتقا یافته خاله بازی زمان کودکی ست. 

به همان میزان بی اعتبار و زودگذر . به همان میزان مزحک اگر جدی اش بگیری. و تنها راه رهایی از این بازی کودکانه سیقل دادن روح است که اگر غافل شوی روح در کالبد مادی ات می گندد.  


پ.ن:

پناه میبرم به تو ای  تنها پناهم.. از ته دل.. با تمام وجودم..با تک تک سلول هایم.. دوستت دارم ای نهایت رویای من..


تمام ناتمام من تویی..


باید تختی که برای مدتی در پزیرایی خانه پهن شده بود جمع شود..

باید کمی دکوراسیون را تغییر دهم..

باید گلدان گلها را عوض کنم.. جای ریشه هایش کم است. به ریشه اصلی آب نمی رسد..

باید دست را روی زانوها بگذارم و غبار یک ماه را بتکانم..

دوباره فیه ما فیه بخوانم ..

نگاهم به توست.. انگار کن کودکی خردسال در میانه روزی تف دیده.. دنبال مادرش می گردد..

مادرم باش.. پیدایم کن.. در آغوشم بگیر..


من تورا میخواهم.. 

مادر می‌شوی.. وقتی هنوز مادر نشده ای..


دنیای زن عجیب دنیاییست..

از لحظه ای که تصمیم میگیرد مادر شود، مادر می شود..

باید سنگ هایش را از قبل تر با خود واکنده باشد که اصلا چرا موجودی را بیاورم در این دنیای هزارتو.. در این دنیا که در رنگ هایش مشکی و خاکستری هم پیدا می شود.. 

در این دنیا که بعضی هم جنس هایش هم دیگر را دوست ندارند.. آیین محبت نمی دانند.. خودخواه اند.. برای اندکی بیشتر پول.. قدرت.. مقام.. ملک.. خون ها می ریزند.. کودک ها می کشند.. جوان ها پرپر می‌کنند.. قلب ها می شکنند..مادرها و پدرها چشم انتظار و دل خون می‌کنند..

در این دنیا که تنهایی سهم مسلمش خواهد شد.. تنها سهمی که برای داشتنش نیاز به تلاش نخواهد داشت..

بله..اول باید سنگ هایش را وا بکند.. که لزومش را برای خودش روشن کند.. 

روشن کند که  از خودخواهی  تصمیم نگیرد.. روشن کند که قرار نیست فرزندش جز اموالش باشد.. معلوم کند که هدف دارد که می‌خواهد دستش را بگیرد و بیاورد در دنیایی که سهمش از میزان اکسیژن هم حتی معلوم نیست.. می‌دانی چقدر استخوان باید خرد کند تا جواب قانع کننده بیاورد برای تک تک این سوال ها..؟!

چه خوش روزی که بالاخره جوابی میابد که حداقل خودش را متقاعد می‌کند.. که بله.. می آورمش به این دنیا، به این دلیل و آن دلیل..

که به زعم من اگر به نتیجه هم نرسد.. باز هم درجه ای از مادری را تجربه کرده است.. 

پله دوم چکاپ های پزشکی از خودش که آیا از لحاظ جسمی صلاحیت دارد فرزند سالمی را بپروراند در بدنش..؟!

اگر جواب بله بود.. باید برای دلبندش که هنوز نیامده.. مکمل بخورد.. به تغذیه اش اهمیت دهد.. کتاب بخواند..

و روز ها را به سر انگشت شمارش درآورد که چه زمانی خدا صلاحیتش را تایید می‌کند که فرشته ای را دستش به امانت دهد..انتظاریست سخت.. 

و همه این لحظه ها اگر مادری نیست، پس چیست.. 

مقام ابراهیم


مقام و مصلای ابراهیم در حوالی کعبه جاییست که اهل ظاهر می گویند آنجا دو رکعت نماز می باید کردن، این خوبست ای والله، الا مقام ابراهیم نزد محققان آن است که ابراهیم وار خود را در آتش اندازی جهت حق و خود را بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق یا نزدیک این مقام که او خود راجهت حق فدا کرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و برخود نلرزید. 

در مقام ابراهیم دو  رکعت نماز خوبست الا چنان نمازی که قیامش در این عالم باشد و رکوعش در آن عالم. 

مقصود از کعبه دل انبیا و اولیاست که محل وحی حقست و کعبه فرع آن است، اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید، انبیا و اولیا بکلی مراد خود ترک کرده اند و تابع مراد حقند تا هرچ او فرماید آن کنند. 


فیه ما فیه.