ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..
ورق های زده نشده..

ورق های زده نشده..

وقتی در مورد موضوعی مینویسم متمرکزمیشوم و منطقی تر و حتی آرام تر با آن برخورد میکنم تا صحبت کردن در باره اش.. پس باید نوشت..

تحقق رویا..


گاهی انتهای خوشحالی تو ختم میشه به اینکه بدونی عزیز های 

زندگیت سر حال و امیدوار باشن و در آرامش روزگار بگذرونن..

وقت هایی که شادم از اینکه میدونم رو به راه هستن انگار که فضای زیادی برام تو ذهن خالی میشه برای فکر کردن به مسائل فراتر از روزمره.. 

شرایط یه جشن ذهنی برام مهیا میشه..

دوتا بال شروع میکنه به جونه زدن و رشد کردن و من رو بلند میکنه  و می بره به بیرون مرزهای تکراری و تکراری..

بیشتر مال خودم میشم.. 

مثل امروز که موافقتم رو به همسرم اعلام کردم برای  خرید چیزی که همیشه آرزویش را داشت و شرایط بد اقتصادی جرات و اجازه انجامش را به او نمی داد و من با اصرار و منطق که باید برای روان هزینه کرد حتی در ازای از دست دادن بعضی چیز ها متقاعدش کردم که با خیال راحت و بدون ترس از شرایط بد اقتصاد این کار را برای خودش.. خود خودش انجام دهد..




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد